Podchaser Logo
Home
کافه

کافه

Released Saturday, 2nd May 2020
Good episode? Give it some love!
کافه

کافه

کافه

کافه

Saturday, 2nd May 2020
Good episode? Give it some love!
Rate Episode

دوست داشتم عاشقِ اون دخترِ مو مشکی بشم ، بدون این که بفهمه، بدون این که یه ذره حس کنههرشب ساعتِ ۸ تنها میومد کافه و میشِست اون کنج و شروع میکرد به نوشتن.موقعی که سرش پایین بود موهای مجعدش مثلِ درختِ بیدِ مجنون دور صورتش رها میشد و کلی به دلبریش اضافه میکردهرسری خودم میرفتم سفارشِش رو میگرفتم،یه قهوه ترک سفارش همیشگیش بودهمیشه هم قهوه اش سرد میشد و بدون این که لب بزنه، بلند میشد میرفتچشماش شده بود تمومِ دلخوشیم و هرشب به امید این که چشمای درشتش رو ببینم، میرفتم بالاسرش و صداش میکردم تا سرش رو بگیره بالا و من هزار بار بمیرم و زنده شم، بعد فقط بگم که چی میل دارین و اون هم بگه همون همیشگی.از کتاب های رو میز متوجه شده بودم که عاشق اشعارِ شاملوئهدوست داشتم برم بشینم کنارش بگم: پرِ پرواز ندارم امّا دلی دارم و حسرتِ دُرناها....میخواستم بدونه منم بلدم، بدونه حسرتِ دوست داشتن و عاشق شدن رو دارماصن از کجا معلومشاید اسمش آیدا باشهیه شب تصمیم گرفتم اشعارِ شاملو رو بنویسم و بچسبونم به دیوارِ رو به روش..تا بیشتر سرش رو بالا بگیره..تا بیشتر چشماش ذوق کنه..تا بیشتر بتونم چشماش رو ببینم..هرشب که میومد شعر های رو دیوار رو تغییر میدادم کارم شده بود همین که ببینمش، که بیشتر عاشقش شمیکسالی شده بود که تنهایی میومد کافه و میشست اون کنج و مینوشت،منم اصلا نمیدونستم که دوست پسر داره یا نامزد،یا اصلا شوهر.فقط تنها چیزی که میدونستم این بود که سخت عاشقش شده بودم...یه شب از همین شب های شاملویی و عاشقانه های یواشکیِ من ، تلفنش زنگ خورد و سراسیمه از کافه بیرون زد..بدون این که اصلا قهوه سرد شدش رو حساب کنه...رفت، انگار که اصلا نبوده...

دفترچه ها و کتاب هاش رو جا گذاشته بود روی میز،بدون این که بخوام بخونمشون،درش رو بستم و گذاشتمش کنار تا فرداشب که میاد بهش بدم.اما نیومد. چند شب گذشت و نیومدامکان نداشت که این همه مدت کافه نیادنه شماره تلفنی داشتم ازش،نه نشونه ایتنها نشونی که داشتم ازش همون صندلی خالی کنجِ کاف بود. چند شبی بود که شعر های رو دیوار عوض نشده بود و هربار که چشمم میخورد بهش بغض گلوم رو فشار میداد، چند شبی حواس پرت شده بودم و همش یه قهوه ترک برای اون میزِ کنج میریختم، اصلا یادم نبود که نیست....دوماه گذشت و نیومد حتی وسایلش رو ببره.اون تلفن کی بود؟چی گفت؟کجا رفتدیگه نتونستم طاقت بیارم، رفتم کتاب هاش رو گشتم که شاید شماره ای،آدرسی باشه...ولی نبودتا این که دفترچه یادداشتش رو باز کردم و دومین صفحش رو خوندم: عاشقِ پسری در کافه شدم که برایم قهوه ترک میاورد و من آن را سرد رها میکردم#امیرحسین_سرمنگانی

Show More
Rate

Join Podchaser to...

  • Rate podcasts and episodes
  • Follow podcasts and creators
  • Create podcast and episode lists
  • & much more

Episode Tags

Do you host or manage this podcast?
Claim and edit this page to your liking.
,

Unlock more with Podchaser Pro

  • Audience Insights
  • Contact Information
  • Demographics
  • Charts
  • Sponsor History
  • and More!
Pro Features